می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

چیزهای کوچک زندگی The little things of life


After Sept. 11th one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنندگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive and all the stories were just
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود
...
..
.
As you might know, the head of the company survived that day because his son started kindergarten
مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت
Another fellow was alive because it was his turn to bring donuts
همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخردOne woman was late because her alarm clock didn''t go off in timeیکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزدOne of them missed his busیکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسدOne spilled food on her clothes and had to taketime to change
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد


One''scar wouldn''t start
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود


One went back to answer the telephone
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد


One had achild that dawdledand didn''t get ready as soon as he should have
یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود
One couldn''tget a taxi
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود
The one that struck me was the man who put on a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work but before he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند!
Now when I amstuck in traffic
miss an elevator
turn back to answer a ringing telephone
all the little things that annoy me
I think to myself
this is exactly where God wants me to beat this very moment

به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم
Next time your morning seems to begoing wrong
the children are slow getting dressed
you can''t seem to find the car keys
you hit every traffic light
don''t get mad or frustrated
God is at work watching over you

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست

نظرات 3 + ارسال نظر
افروزه مامان صدف سه‌شنبه 22 دی 1388 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام سوده جون ، بالاخره اومدم تو وبلاگت ... مبارکه ... خیلی خوشگل و قشنگه ... مطالبت هم که عالی ... نمیدونستم اینقدر دست به قلمت خوبه ... خیلی با احساسه ... الحمدلله که من نفر اولم تو این نظر ...
وقتی برای صدف سانحه ای پیش میاد و خطر از بیخ گوشش رد میشه ، خدا رو شکر میکنم ... میگم من که مواظبش بودم ، پس چرا این اتفاق براش افتاد ، اونوقت مامانم میگه خدا مراقبش بود که اتفاقی نیافتاد .
دعا میکنم خواست خدا همیشه مراقبت از بچه هامون باشه ...
راستی آهنگ وبلاگت هم خیلی دلنشینه ... امیدوارم من هم بتونم یه وبلاگ به خوبی وبلاگ تو درست کنم .

افروزه جون
خیلیییییییی خوشحالم کردی که بهم سر زدی.
میدونی به چه نتیجه ای رسیدم ؟ اینکه : به نظر من اونهائی وبلاگهای خوبی دارن که خیلی پر حرفن و خوب میتونن احساساتشون بگن . من کلا کم حرفم و این کار فقط برای سرگرمی انجام میدم. ولی اگه تو وبلاگ درست کنی عالی میشه. باور کن.

مامان و بهار چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام عزیزم
دلم براتون یک ذره شده امتحانها تموم بشه حتما فعال میشم
دوستون دارم
بوسسسسسسسسس

منصوره جون
چه عجب !!!!!!!!!!! اصلا نیستی !
عیب نداره . . . عذرت موجهه !
بهار گلی ببوس.

آزاده پنج‌شنبه 24 دی 1388 ساعت 10:01 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com

چقدر فوق العاده بود.. مرسی سوده جون

خواهش میکنم عزیز دل خواهر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد