در حال امتحان دادم هستم... سعی میکنم که حسابی بخونم.
- بعضی استادا اصلا بهشون نمیاد که استاد باشن ... مثل یکی از این استادای ما ..(استاد درس عمومی).. عین گاگولا بود... موقع امتحان رفتیم سر جلسه و بچه ها میگن که :"سوده , 14 تا سوال خوندی ؟" من هم از دنیا بی خبر با یه دهن بسیار باز ..چشمهای نگران و گرد شده گفتم :" نهههههههههههههه .. 14 تا سوال چیه ؟" یکی از بچه ها نشونم داد و گفت که استاد جلسه آخر داد به بچه ها !!! فقط وقت کردم که به سوالا یه نگاهی بندازم. امتحان شروع شد و دیدم همون 14 تا سوال به ترتیبی که تو ورقه دوستم بود اومده بود.استاد ضایع جداقل یه کلاسی به درسش نداده بودو مثلا 30 تا سوال میداد و میگفت که 14 تاش تو امتحان میاد. اینطوری بهتر بود.
-چند روز پیش من و همسر جان رفتیم خونه یکی از استادام !!! با چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با سکه و چند تا جعبه کاکائو بدرد بخور . برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای اینکه بدون اینکه درس بخونم بهم نمره قبولی بده !!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه درس 2 واحدی ... (مسخره نکنید ) بسیار مسخره و برای من بسیار سخت ... چون همش درباره زبان فارسیه ( نمیدونم چه ربطی به مترجمی داره !!!!!)
ببینم چه جوری بهم نمره میده ! شوهر من بسیار سر زبون داره و میگه که تو قبولی ..مخ استاد زدم..برو حالشو ببر.
-پیر شدن دوست ندارم. دوست ندارم بابا و مامانم پیر شن . البته هنوز جوونن ولی سن داره میره بالا..کاش میشد که همه جوون و سالم و زیبا بمونن.
-دیبا انقدر خورده زمین همه دست و پاش زخم و کبوده .
دستم طبق معمول خورده به فر و سوخته .... دیبا دید و گفت :"مامان چی شده ؟" گفتم : "خورده به فر و سوخته عزیزم." دستمو گرفت و از نوک انگشتم تا شونمو بوس کرده و میگه :" مامان , مواظب باش! "
فدای دختر با احساسم بشم.