می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

از حال و روز ما...

در حال امتحان دادم هستم... سعی میکنم که حسابی بخونم. 

 

- بعضی استادا اصلا بهشون نمیاد که استاد باشن ... مثل یکی از این استادای ما ..(استاد درس عمومی).. عین گاگولا بود... موقع امتحان رفتیم سر جلسه و بچه ها میگن که :"سوده , 14 تا سوال خوندی ؟" من هم از دنیا بی خبر با یه دهن بسیار باز ..چشمهای نگران و گرد شده گفتم :" نهههههههههههههه .. 14 تا سوال چیه ؟" یکی از بچه ها نشونم داد و گفت که استاد جلسه آخر داد به بچه ها !!! فقط وقت کردم که به سوالا یه نگاهی بندازم. امتحان شروع شد و دیدم همون 14 تا سوال به ترتیبی که تو ورقه دوستم بود اومده بود.استاد ضایع جداقل یه کلاسی به درسش نداده بودو مثلا 30 تا سوال میداد و میگفت که 14 تاش تو امتحان میاد. اینطوری بهتر بود. 

 

 

 

-چند روز پیش من و همسر جان رفتیم خونه یکی از استادام !!! با چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با سکه و چند تا جعبه کاکائو بدرد بخور . برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای اینکه بدون اینکه درس بخونم بهم نمره قبولی بده !!!!!!!!!!!!!!!!!! 

یه درس 2 واحدی ... (مسخره نکنید ) بسیار مسخره و برای من بسیار سخت ... چون همش درباره زبان فارسیه ( نمیدونم چه ربطی به مترجمی داره !!!!!) 

ببینم چه جوری بهم نمره میده ! شوهر من بسیار سر زبون داره و میگه که تو قبولی ..مخ استاد زدم..برو حالشو ببر.  

 

 

 

-پیر شدن دوست ندارم. دوست ندارم بابا و مامانم پیر شن . البته هنوز جوونن ولی سن داره میره بالا..کاش میشد که همه جوون و سالم و زیبا بمونن. 

 

 

 

-دیبا انقدر خورده زمین همه دست و پاش زخم و کبوده . 

دستم طبق معمول خورده به فر و سوخته .... دیبا دید و گفت :"مامان چی شده ؟" گفتم : "خورده به فر و سوخته عزیزم."  دستمو گرفت و از نوک انگشتم تا شونمو بوس کرده و میگه :" مامان , مواظب باش! " 

فدای دختر با احساسم بشم. 

نکته های کوچک زندگی

وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.  
 
 
یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد.  
 
 
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.  
 
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.   
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.  
 
 
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.  
 
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.  
 
 
وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"  
 
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.  
 
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.  
 
با زنی که با بی میلی غذا می خورد ازدواج نکن. 
 
 
 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.  
 
 
 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.  
 
 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن. 
 
 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.  
 
 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد. 
 
 
 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "  
 
  
 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.  
 
 
 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.   
 
 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.   
 
 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.   
 
 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.  
 
در حمام آواز بخوان.  
 
در روز تولدت درختی بکار.  
 
 
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.   
 
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.  
 
فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.   
 
ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.   
 
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.   
 
شیر کم چرب بنوش.  
 
 
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.   
 
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.  
 
 
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.  
  
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

سخنانی ارزنده از دکتر علی شریعتی

ناندموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن،
نانت را من می خورم.

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن ...

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اما آن حرفی را که ما می گوییم بزن! 


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 


زنزن عشق می کارد و کینه درو می کند ...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.

می تواند تنها یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...!

و این رنج است 



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgانسانها

ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

بد گویی

هر کس بد ما به خلق گوید

ما صورت او نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم! 


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 


خواستنوقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است

وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است

وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم 


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 


راهنامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!

دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب خواهم کرد ... 



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 


به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم. این زندگی من است

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

راستی چرا من اینقدر خسته ام ؟


>  راستی
>
چرا من اینقدر خسته ام؟
>  
الان حدود ۱ سال است که
>
خیلی خسته ام و این هفته آخر هم که
>
دیگه دارم از پا می افتم. چرا ؟
>
همیشه فکر می کردم کمی تنبل ام
>
اما حالا دقیقا حساب کرده ام و
>
متوجه شده ام که خیلی کار می کنم.
>
ببینید ما توی

>
>
ایران ۷۲ میلیون جمعیت
>
داریم که۱۳
>  
میلیون اونها بازنشسته هستن
>  
می مونه ۵۹ میلیون نفر. از این
>  
تعداد، ۲۴ میلیون دانش آموز و
>  
دانشجو هستند یعنی برای
>
انجام کارها فقط ۳۵ میلیون نفر
>
باقی
>  
میمونند. توی کشور ۱۰ میلیون
>
>  
نفر
>  
هم توی ادارات دولتی شاغل
>  
هستند که
>  
خب عملا کاری انجام نمی دن. پس
>  
برای
>  
پیش بردن کارها تنها ۲۵ میلیون
>  
نفر
>  
باقی می مونند. از این ۲۵
>  
میلیون
>  
نفر هم تقریبا ۴ میلیون
>
نفر آخوند
>  
و ملا و سانسورچی اینترنت و
>
>  
نماینده مجلس هستند پس فقط ۲۱
>  
میلیون باقی می مونن و اگر
>  
بدونیم
>  
که تقریبا ۱۷ میلیون آدم جویای
>  
کار
>  
داریم، معنیش این خواهد بود که
>  
کل کارهای مملکت رو ۴ میلیون
>
نفر
>  
دارن
>  
انجام میدن. اما حدود ۲ میلیون
>
>  
نفر
>  
هم نیروهای مسلح داریم و این
>  
یعنی فقط ۲ میلیون نفر نیروی
>
کار
>  
باقی
>  
میمونن. از بین این دو میلیون
>  
نفر،
>  
۶۴۶۹۰۰عضو پلیس و وزارت
 >  
اطلاعات و
>    
نیروهای سرکوب هستند پس کلا می
 >  
مونیم ۱۳۵۳۱۰۰. حالا این وسط
>
 >  
۶۴۹۸۷۶نفر بیمار داریم که قدرت
>  
کار ندارند و بار کارهای کشور
>  
افتاده روی دوش ۸۰۶۲۰۰ نفر از
 >  
جمعیت. فراموش کردم بگم که ما
 >  
دقیقا ۸۰۶۱۸۶ نفر هم ممنوع
 >  
القلم،
 >  
ممنوع التصویر، ممنوع الصدا و
 >  
دیگر انواع زندانی داریم پس کل
>
 >  
کارهای کشور افتاده روی دوش ۱۴
 >  
نفر! از این چهار ده نفر ۱۲
 >  
تاشون
 >  
عضو شورای نگهبان هستند و پس
 >  
متوجه
 >  
می شیم که کل کارهای کشور
 >  
افتاده
 >  
روی دوش دو نفر: من و تو ! و تو هم
 >  
که
 >  
داری ایمیل میخونی

پیامی از سوی خدا

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود

.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم
.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس
.
و نگران هیچ چیز نباش
!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است
!
اما من نمی خواهم تو همان باشی
!
تو باید در هر زمان بهترین باشی
.
نگران شکستن دلت نباش
!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.و جنسش عوض نمی شود
...
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم
...
و تو مرا داری
...
برای همیشه
!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد
...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای
...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام
!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم
!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم
...
می خواهم شاد باشی
...
این را من می خواهم
...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا
.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم
)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود
...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد
.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم
!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری
!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن
!
پروردگارت ...
با عشق !

اهم اخبار

من چون آدم تقریبا کم حرفی هستم , نوشتن زیاد هم برام سخته .

فکر میکردم که تو ایام عید بتونم بیشتر از قبل بنویسم ولی دقیقا برعکس شد ولی عیب نداره در عوض با بغل بغل خبرای خوش اومدم .  

 

باید عرض کنم که به دلیل حضور یکی از عمه خانمهای عزیزم که از سرزمین اوباما به وطن عزیزشان تشریف فرما شده اند و مثل همیشه محل اقامتشون "هتل جعفر" (خونه بابام) هست , ما خدا رو شکر از نعمت مسافرت در ایام عید محروم شدیم ... .

ور دل همدیگه گل میگفتیم و گل میشنفتیم ... انقدر خوش میگذشت که وسطهاش تصمیم گرفتیم شادیمونو چند برابر کنیم و دو تا جوون عاشق که سالها منتظر لحظه موعود بودن به وصال برسونیم .. عروس این ماجرا ,آبجی خانم بنده هستش و جناب داماد هم آرش خان , پسر عموی بنده . همونطور که پیش بینی میشد , شادی و شعف و شور و نشاط چند برابر شد و پنج شنبه آینده مراسم نامزدی این دو گل دلباخته هستش .

ایشالله که جواب آزمایشهاشون مشکلی نداشته باشه و همه چی خوب پیش بره . ( آمین )

از طرف دیگه هم مشغول برنامه ریزی برای تولد جوجو خانم هستم که خیلی نزدیکه . البته ناگفته نماند که تولد آقای همسر جان پنجم فروردین بود و براش یه عطر خوشبو خریدم که همش خودم استفاده میکنم .( چون من از عطرهای مردونه هم خوشم میاد )  

 

فردا هم دانشگاه دارم ولی نمیرم ...نگید چقدر ندید بدیده که روز اول هم میخواد بره دانشگاه ....فردا از صبح تا 11:30 یه درس 4 واحدی مهم داریم که فکر میکنم استاد این درس (سرکار خانم هدایت) رختخوابش توی دانشگاه پهنه و به زور باید بفرستنش خونه .... کلاسهاش بدون برو برگرد تشکیل میشه مگر اینکه تعطیل عمومی باشه و فکر میکنم اون روزاز ذوقش تو خونه یه دور برای شوهر موهرش درس بده که مبادا خدائی نکرده فاصله ای بین کتابها و خودش نیوفته ! براش اول عید و آخر عید و اینجور مناسبتها هیچ فرقی نداره و خاک تو سر حضور غیاب هم میکنه ! از اون بدتر این همکلاسی های بنده هستن که عین مور و ملخ میریزن تو کلاس و عین دور از جون شما خر هم فقط درس میخونن !

خلاصه من که مطمئنم فردا کلاس هدایت 100% تشکیل میشه ولی نمیرم چون گفته یه کتاب داستان 100 صفه ا ای تو 2 صفحه خلاصه کنیم و من هم نگاه به کتاب ننداختم.  

 

امروز هم که سیزده به در بود و روز خیلی خوبی بود . از ساعت 11 صبح تا 10 شب تو باغ بابا بودیم همراه با مامانمینا , عمه , و خونواده 2 تا عموهام . دیروز وقتی داشتیم برنامه ریزی میکردیم برای سیزده بدر , متوجه شدم که ماها فقط دنبال پر کردن شکم هستیم . مثلا میگفتیم همه فردا ساعت 11 تو باغ باشن و صبحونه میخوریم و شرح میدادیم که صبحونه باید چی باشه و بعد از اون میوه و آجیل و یواش یواش بساط منقل ردیف میکنیم برای کباب نهار که ما خونوادگی خیلی شکمو هستیم و باید بهترین و بیشترین خورده بشه و بعد از نهار هم سایر خوردنیها و برای بعد از ظهر هم که بنده به شدت هوس آش رشته کرده بودم و 3 جاری افتاده بودن به جون دیگ و یه آشی پختن که حرف نداشت.   

 

خدا رو شکر ایام عید تموم شد و شهر از حالت مردگی در میاد. از اینکه میبینم بیشتر فروشگاهها و مغازه ها و بازارها 2 هفته تعطیله و شهر تا حدودی حالت سکون و ثبات میگیره , خوشم نمیاد . دوست دارم همه چیز در حال حرکت و پیشرفت باشه.

بهار

شیشه عطر بهار  

لب دیوار شکست  ,  همه جا پر شد از بوی خدا ,  همه جا آیت اوست .

گوش کن !

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ... 

 نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

ما آمدیم ...

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا

 

 ...دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
نتیجه اخلاقی : یکی از خواسته هاتون از خدا همیشه این باشه که ایکاش سایه ی فقر و نداری تو زندگی هیچ بنی بشری نباشه. 

 

 

 

به حول و قوه الهی و با مدد و همکاری دختر جان شبها زود میخوابم  به خاطر همین این مدت اصلا نیومدم این طرفها .  

 

دارم میرم و دانشگاه برای کسب علم و دانش و موفقیت روز افزون و این صوبتا . 

 

 

به شدت (روی د یه تشدید گنده بذارید ) مشغول خوندن '' بر باد رفته ''  هستم ! اینهم یکی از دلائلیه که کمتر میام اینجا .به اونهائی که این کتاب نخوندن پیشنهاد میکنم که حتما بخونن . خیلی قشنگه . قشنگیش بیشتر به خاطر اینه که انگاری خودت تو اون شرایطی ..مثلا میدونید من الان تو چه شرایطی هستم ؟ دارم میرم از رت باتلر پول بگیرم که بتونم مالیات سنگین تارا رو بدم که کسی از چنگم درش نیاره.

بایدها و نبایدهای سه گانه زندگی

Three things in life that are never certain


سه چیز در زندگی پایدار نیستند

Dreamsرویاها


Successموفقیت ها

Fortuneشانس


Three things in life that, one gone never come backسه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند

Timeزمان

Wordsگفتار

Opportunityموقعیت


Three things in human life are destroyedسه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند

Alcohlالکل

Prideغرور

Angerعصبانیت


Three things that humans makeسه چیز انسانها را می سازند

Hard Workکار سخت
Sincerityصمیمیت

Commitmentتعهد


Three things in life that are most valuableسه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند
Loveعشق

Self-Confidenceاعتماد به نفس

Friendsدوستان


Three things in life that may never be lostسه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند

Peaceآرامش

Hopeامید

Honestyصداقت

And how beautiful these three important things
in life perspective Dr.Ali Shariati stated
و چه زیبا این سه چیز مهم در زندگی از دیدگاه دکتر علی شریعتی بیان شده

Do not rely on three things neverبه سه چیز هرگز تکیه نکن
Prideغرور

Lieدروغ

Loveعشق
Gallop is human with prideانسان با غرور می تازد

Be lost with telling liesبا دروغ می بازد

And dies with loveو با عشق می میرد



Happiness in our lives has three primaryخوشبختی زندگی ما بر سه اصل است

Experience Yesterdayتجربه از دیروز
Use Todayاستفاده از امروز

Hope Tomorrowامید به فردا
Ruin our lives is the three principleتباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است

Regret Yesterdayحسرت دیروز
Waste Todayاتلاف امروز

Fear of Tomorrowترس از فردا