می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

بهار

شیشه عطر بهار  

لب دیوار شکست  ,  همه جا پر شد از بوی خدا ,  همه جا آیت اوست .

گوش کن !

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ... 

 نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

ما آمدیم ...

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا

 

 ...دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
نتیجه اخلاقی : یکی از خواسته هاتون از خدا همیشه این باشه که ایکاش سایه ی فقر و نداری تو زندگی هیچ بنی بشری نباشه. 

 

 

 

به حول و قوه الهی و با مدد و همکاری دختر جان شبها زود میخوابم  به خاطر همین این مدت اصلا نیومدم این طرفها .  

 

دارم میرم و دانشگاه برای کسب علم و دانش و موفقیت روز افزون و این صوبتا . 

 

 

به شدت (روی د یه تشدید گنده بذارید ) مشغول خوندن '' بر باد رفته ''  هستم ! اینهم یکی از دلائلیه که کمتر میام اینجا .به اونهائی که این کتاب نخوندن پیشنهاد میکنم که حتما بخونن . خیلی قشنگه . قشنگیش بیشتر به خاطر اینه که انگاری خودت تو اون شرایطی ..مثلا میدونید من الان تو چه شرایطی هستم ؟ دارم میرم از رت باتلر پول بگیرم که بتونم مالیات سنگین تارا رو بدم که کسی از چنگم درش نیاره.