می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

شب نوشته من

خدا رو شکر که جدیدا بیشتر از قبل مفید تشریف دارم ! چند شبیه که دوباره " دزد گیر شبونه " شدم... شبها تا بوق سگ ( با عرض پوزش ) بیدارم و مطمئنا اگه دزدی قصد مال ما یا قاتلی قصد جان ما را بکند بنده همسر گرامی را مطلع میکنم و جون خودمونو نجات میدم و اونوقت میشم " پتروس فداکار " .

 

********************

 

امروز رفتم خونه خانم یکی از دوستای همسر جان , که تازه کلید بهشت گرفتن دستشون , از گل پسر 19 روزه اش میگفت و اینکه تو این مدت چقدر سختی کشیده و بچه داری چقدر سخته و از این حرفها ...

اصولا بنده جوجو جانمو زیاد تو مهمونیها نمیبرم مخصوصا اگه تو اون مهمونی همه بزرگ باشن و جوجه موجه ای نباشه ... حالا این مرضیه خانم قصه ما از اون روزا که جوجو جانم فنچ تشریف داشتن خبر ندارن .. حساسیت ها و توجه بیش از حد من به بچه .. تغذیه عالی .. ساعت دقیق خواب .. وابستگی بیش از حد جوجو به من ..بیش از حد مراقب سلامتیش بودن .. گزارش هفتگی وضعیت جسمیش به دکتر ( و منشی دکتر که خودش یه پا دکتر شده ) .. ترک کار از بدو بارداری .. 2 سال مرخصی از دانشگاه فقط به خاطر فنچم که خوب بزرگ بشه و هزار تا کار دیگه که نشون میداد من اصلا مادر سهل انگار و بی مسئولیتی نیستم .

اما حالا که دخترم بزرگ شده , نگرانی منم کمتر شده .. بیشتر خونه مامانم هست و خیالم راحت شده ..

داشتم میگفتم توی چند تا مهمونی مرضیه خانم دختر منو ندید ( چون خونه مامانم بود) ولی امروز دیبا هم با من اومد خونشون .. موقع خداحافظی مرضیه به من میگه : خوشم میاد از مدل بچه داریت , اصلا سخت نمیگیری و خیلی هم راحتی !!!!

من یه کم ناراحت شدم ... نمیدونم منظور دقیقش چی بود ! ولی من همچین نیستم که بچه رو بسپرم به امون خدا و خودم برم دنبال زندگیم .

میدونم اگه خونه مامانمینا هست خیلی خوشحال تره تا تنها خونه خودمون باشه و اونجا شادتره و بیشتر بهش خوش میگذره.

نبردن بچه تو مهمونی و خرید و عزا که نشون دهنده این نیست میخوای بچه رو از سر خودت وا کنی !

نظرات 10 + ارسال نظر
فرزاد کافه چی سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 05:07 ق.ظ http://cafe40cheragh.blogsky.com

شوما خواب و زندگی ندارید این موقع شب آپ میکنید؟!!

عرض به حضور ؛؛ شوما ؛؛ ( مثل اینکه خودت گیج خواب بودی که اینطوری نوشتی !!! ) که : نه بابا ..... خواب کجا بود !!!!!!!

شبگرد نا آشنا سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 06:29 ق.ظ http://3miramis.blogsky.com

درود
غصه حرف دیگران را نخورید مهم اینه که دیبا شاد باشه!

باشه ... قول میدم دیگه غصه نخورم.

301040 سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 06:31 ق.ظ http://301040.blogsky.com

سلام
گرچه اصطلاحش بین ما رایج شده٬ ولی وقتی بهش فکر می کنم می بینم که این خودخواهانه و کوته بینانست که هر کس اندازه ی جیبش خرج کنه!
خیلی خوشحالم که بهم سر زدین دوباره

نگو خودخواهانه ست که قبول ندارم... کنار کمک به تهیدستان و نیازمندان , آدم باید یه وقتی هم برای خودش و احساسات و خواسته هاش بذاره .
خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی.

مامان مهدیار سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 11:13 ق.ظ



سلام

عزیز دل خواهر به دل نگیر . حتما اونم مثل من حسوده دیگه . مگه بردن بچه تو مراسمی که ربطی به اون نداره هنره که تو نداری ؟ خوب منم اگه کسی باشه که پسرم رو نگه داره نمی برمش چون می دونم اذیت میشه .
می خواست بهش بگی دوست داشتی کر بودی کور بودی رو ویلچرم بودی ولی یه لحظه مامان منو داشتی که خودت بهتر بچه داری کنه ؟؟؟؟؟

شوخی کردم خیلی بدجنس شدم یه لحظه . ولی من یکی بهت مدال افتخار در مادری میدم غصه نخور .

بابا انقدر جدی نگیر.......... خانمه همچینها هم بد نیست .... احتمالا من خیلی زود به دل گرفتم.
ممنون ... منم اون مدال افتخاری که میخوای بهم بدی رو ۲ دستی تقدیم خودت میکنم که دست تنها داری هم کار میکنی و هم بگه نابغه بزرگ میکنی.
مرسی .

فرزاد کافه چی چهارشنبه 16 تیر 1389 ساعت 02:56 ق.ظ

من اصولن مینوسیم شوما!! ادبیاتم یوخده متفاوته!!

گرفتم..............
فکر کردم که اثرات شب زنده داریه !!!!!

پادرا چهارشنبه 16 تیر 1389 ساعت 03:59 ق.ظ http://padra.blogsky.com/

سوده جان ممنون از نظری که برام نوشتی
جوابتو همینجا مینویسم که زحمتت ندم :

سوده جان اینطوری که حرف میزنی من فکر میکنم یه زنبور عسل یا مورچه مهربون داره باهام به زبان آدمیزاد حرف میزنه

از زنبور هم بپرسی میگه کار روزمره من خیلی هم عاشقانه است ... ولی من اسم غرایز رو عشق نمیذارم

مهر به خانواده جزو غرایزه چون بدون فکر و از روی کشش طبیعی صورت میگیره

تفکر ویژگی انسانه !

البته من خیلی معذرت میخواهم ولی لذت بردن از مادر شدن در همه حیوانات هم هست . انسان کارهای بسیار زیاد دیگه ای هم میتونه انجام بده که سایر موجودات زنده بلد نباشند

من همیشه تو حرف زدن با تو کم میارم ...............تو همیشه یه چیز دیگه ای میگی !!!!!!!!!!!
در هر صورت ....
نمیدونم والله چی بگم !!!!!!!!!!!!!!!
شاید منظورتو درست نفهمیدم.

مامان و بهار دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 03:40 ب.ظ

سلام
شب بیدار باش خانمم به قول خودت تا بوق..... ولی شیطونی نکن و سر به سرنذار دامن خودت و میگیرها

منصوره جون
من خیالم از خودم راحته ولی خیلی به شماها شک دارم.... مواظب خودتون باشید.

آزاده پنج‌شنبه 24 تیر 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com/

هیچکی ندونه ما که میدونم تو مامان خوفی هستی عزیزم

قربون تو که قدر منو میدونی !!!!!!!!!!( چقدر لوسم )

یک جهان سومی سه‌شنبه 29 تیر 1389 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.gerdane.blogsky.com/

اِب نداره سوده خانم. شوما به دل نگیرید.

حالا که شوما میگی چشمممممممممممممم.

آزاده یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 02:04 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com/

مرسی عزیزم

خواهش میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد