می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

می نویسم که یادم بمونه ... .

رسم عاشقی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباسی که میبیند تقدیس کند .

دنیای ساغر

سریع از پله ها رفتم بالا و از توی انباری روغن مایع , روغن سرخ کردنی, رب گوجه, ماکارانی و چند بسته پودر ژله برداشتم و گذاشتم توی پلاستیک . به زور کیف خودم و ساک لباسهای دیبا و یه عروسک بزرگ تو جعبه واین پلاستیک تو یه دستم جا دادم و با دست دیگم دستهای دیبا رو گرفتم و از خونه اومدیم بیرون . سوار ماشین شدیم و رفتم خونه مامان و دیبا رو گذاشتم اونجا و از سوپر مارکت سرکوچه مامان چند تا بسته خرما و چند تا قوطی کمپوت آناناس و ماست و شیر و بیسکوئیت خریدم و گذاشتم تو ماشین و رفتم دنبال خانم مهربان . توی راه خانم مهربان همش من و همسر جان دعا میکرد . با راهنمائی خانم مهربان رسیدیم خونه نیلوفر .یه آپارتمان کوچیک دو خوابه .نیلوفر و مادر پیرش و ساغر سه ماهه با هم زندگی میکنن. نیلوفر خیلی خسته و شکسته به نظر می اومد. صورت ساغرش منو یاد دیبا مینداخت با این توضیح که دنیای دیبا با دنیای ساغر خیلی فرق داره. چند بار نزدیک بود بی اختیار اشکم سرازیر بشه . فکر میکردم ممکنه با چیزهائی که براشون بردم غرورشون خدشه دار بشه ولی برعکس انقدر محتاجند که کلی هم خوشحال شدن.

وقتی ساغر به دنیا اومد, شوهر نیلوفر اونها رو ترک کرد و نیلوفر طلاق داد. مادر پیر و کار کرده نیلوفر تصمیم گرفت برای همیشه باهاشون زندگی کنه . مادر نیلوفرکه خیلی لاغر و ضعیف بود سالها توی خونه مردم کار میکرد و الان هم با سن زیادش تصمیم داره دوباره بره کار کنه تا بتونن منبع در آمد داشته باشن. دنیای نیلوفر همین نیست ! وقتی به صحبتهاش گوش میکردم نا خوداگاه با خودم میگفتم " خدایا شکر " .نیلوفر قبلا هم ازدواج کرده بود ! یه شوهر معتاد که دست بزن داشت و دو تا بچه . یکی از بچه هاش توی آب انبار مرده بود و شوهر نامردش اون یکی بچه رو به یه غریبه فروخته بود ! نیلوفر بعد از طلاق از شوهر اولش که بی نهایت ضربه روحی خورده بود با جانی دوم ازدواج کرد.

توی پاکت پنجاه هزار تومن پول گذاشته بودم وموقع خداحافظی گذاشتم کنار ساغر به عنوان هدیه تولدش.

خانم مهربان که خودش هم مثل مادر نیلوفر زن پاک و شریفی هست و برای گذران زندگی تو خونه ها کار میکنه به من میگفت :" من فکر میکردم که خیلی بد بختم ولی وقتی به اینها نگاه میکنم به خدا میگم که من شاهانه زندگی میکنم."

غصه نیلوفر تهیه شیر خشک ساغرشه چون شیر خودش بچه رو سیر نمیکنه . دوست دارم کمکش کنم تا حد اقل از لحاظ مالی به این شدت محتاج نباشه.

وقتی برگشتم خونه ,آقای همسر ازم پرسید که اوضاع چطور بود و من هم طبق معمول زدم زیر گریه. ازم خواست تو این هفته هم براشون برنج و گوشت و مرغ ببرم و همیشه پشتیبانشون باشیم.

خدا رو شکر همسر من دست خیر داره . خیلی به نیازمندان کمک میکنه . خیلی موارد به من نمیگه و بعد از مدتی متوجه میشم . مثلا نامه های تشکر آسایشگاه کهریزک که هر چند وقت یه بار میاد یا نیازمندانی که خودشون به من میگن .

ولی چقدر سخته بخوای وارد زندگی امثال نیلوفربشی . من که کلی روحیه میبازم.

خدایا ! کمکمون کن تا بتونیم گره گشای کسی باشیم.

خدایا ! کمکمون کن تا بتونیم خنده رو لب کسی بیاریم که مدت طولانی هست که نخندیده.

خدایا ! کمکون کن تا بتونیم دل تهی دستی شاد کنیم.

نظرات 6 + ارسال نظر
رویا شنبه 21 آذر 1388 ساعت 03:10 ق.ظ http://royayi.blogsky.com

سلام..
ممنون که به من سر زدین..
ایشالله همیشه خدا بهتون بده که بتونین دسته مردمو بگیرین..

مامان مهدیار شنبه 21 آذر 1388 ساعت 10:35 ق.ظ


سلام دختر مهربون

بهت تبریک میگم به خاطر همون اشکایی که از چشمت می چکه ! این خیلی مهمه . منم تو روز بارها از این صحنه ها می بینم به خاطر نوع کارم . خدا همسرت رو برات نگه داره چقدر من این جور انسانها رو دوست دارم .

سوده جونم با توجه به شغل همسرت که می دونم روابط زیادی داره اگه می تونید یه شغل حتی کم درآمد پیدا کنید براش . اینجوری عزت نفسشم حفظ میشه . مثل یه تولیدی . نمی دونم والا . مادرشم بچه شو نگه داره . آدم فکرش دیگه کار نمی کنه .

سوده .... دیبا ..... بوسسسسسسسسسسسسس

عزیز جان
الان به خاطر دخترش که بهش شیر میده نمیتونه بره سر کار .. ولی در آینده که دخترش بزرگتر بشه ایشالله باید یه کاری کرد .
ولی نمیدونم تحصیلاتش چقدره ؟
قربونت

مامان و بهار شنبه 21 آذر 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://http://www.bahardokhmali.blogfa.com/

سلاممممممممممممممم
وایییییییییییییییی تبریک امیدوارم موفق باشی عزیزیم خوشحال شدم دیدم وب درست کردی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

دعا کن منم بتونم فعال تر بشم

بوسسسسسسسسسسسسسسسس

منصوره جون
من همیشه به یادت هستم.
واقعا دوست دارم فعالتر بشی تا از حالت بیشتر با خبر باشم.
خوش باشید البته با بلبلت.

مامان و بهار شنبه 21 آذر 1388 ساعت 11:55 ق.ظ

با اجازه لینکت کردم
خیلی خوشحالم که وبلاگ درست کردی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

الینا یکشنبه 22 آذر 1388 ساعت 12:32 ب.ظ http://tazin.blogfa.com

سلام سوده جان
چقدر خوشحال شدم که به سایت شما از طریق سایتم اومدم چقدر خوبه که کسانی مثل شما پیدا میشن که به مردم کمک میکنن خیلی شاد شدم ما هم هر وقت ایران هستیم و همینطور از راه دور کمک دو فراموش نمیکنیم مرسی که به من سر زدی

خانم بزرگ دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 01:53 ق.ظ http://www.majera.blogsky.com

خوش به حالت که اینقدر خالصانه کمک می کنی بهت غبطه می خورم

سلام.
چرا غبطه ؟؟؟!!!
من مطمئنم همه دوست دارن به بقیه کمک کنن و چی با ارزش تر از این ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد